Thursday 24 February 2011

بارباپاپا عوض میشه

اینجا ساعت 7 شبه یا بعدازظهر حالا هر کدوم. من دانشگاهم و دارم رو برنامه م کار میکنم که تا قبل از اینکه استادم برگرده یه چیز قابل ارائه ای داشته باشه برای نشون دادن. آقای نون زنگ میزنه.
میگه واسه این غذاهه خامه ترش میخوایم
میگم میخوای من دارم میام میخرم سرراه
میگه دیگه چی میخوایم ؟ سالاد که داریم. میخوای بقیه آناناس رو مثل پریشب با براندی و پیناکولادا درست کنیم .
من یاد پریشب میافتم و قاه قاه میخندم. میگم آره میخوام.

چه خوبه که گاهی همه چی خوبه. من رسماً سالهای سال بود که فکر میکردم توان لذت بردن از رابطه جنسی رو از دست دادم. آقای نون از یه دوست پسر سوپر سکسی تبدیل شد به یه شوهر سرد سرد که گهکداری احتمالاً واسه خالی نبودن عریضه یه سکس زورکی داشتیم وای من نمیدونم که چی شد که یهو از پریشب انقلاب شد. آقای نون کاملاً عوض شده.

Tuesday 15 February 2011

بیست و پنج بهمن سبز



دیروز بیست و پنج بهمن بود. از چند وقت قبل آقای موسوی و کروبی درخواست مجوز کرده بودن برای راهپیمایی در حمایت از مردم تونس و مصر که صد البته دولت ترسید و موافقت نکرد. ولی برعکس قبل کسی راهپیمایی رو کنسل نکرد. کل دیروز من صد تا سایت باز کرده بودم و داشتم اخبار رو چک میکردم. تمام سیستمهای ارتباطی رو از کار انداخته بودن. اولش فقط یه ویدئو بیرون اومد . اونم یه فیلم از یه جوون شجاع بود که رفته بود بالای جرثقیل و عکس دو تا از شهدای پارسال رو رو دست بلند کرده بود. آدم قلبش درد میگرفت از این همه شجاعت. ویدئوشو اینجا گذاشتم. یکی تو فیس بوک نوشته بود با هلی کوپتر آوردنش پایین یه کتک مفصل بهش زدن و بردنش. واقعاً امیدوارم اینطور نباشه و هر جا هست الآن صحیح و سالم باشه

بعدشم یه فیلم از بجه های دانشگاه شریف اومد که خیلی هم با کیفیت نبود و معلوم نبود چه خبره. شب ویدئوی آتیش زدن سطل زباله اومد که بی بی سی امروز تو آرشیو ویدئوهاش گذاشته. این ویدئو هم بگمانم دیروز اومد که نشون میداد اوضاع خیلی شلوغ بوده. ولی ویدئوهای اصلی تک و توک دارن امروز می آن بیرون که کاملاً شلوغی دیروز و شجاعت مردم رو نشون میدن.

این ویدئو رو ببینید . یه احمقی تو اتوبوس بدجوری مزخرف میگه.
این ویدئو و این یکی نشون میدن که مردم یه پوستر بزرگ که نمیدونم خامنه ایه یا خمینی رو پایین میکشن و آتیش میزنن.
این، این و این و تازه بی بی سی آپلود کرده که وسعت حرکت مردم رو تا حدودی نشون میده. این یکی هم فیلم کتک خوردن یه برادر محترم بسیجیه. نوش جونت برادر.
بالاترین داره تند و تند بروزرسانی میشه و مردم ویدئوهاشون آپ میکنن. من سعی میکنم چندتاییشو اینجا بزارم

خیلی نگران دستگیر شده هام و البته اونایی که هنوز تو زندانن. خدایا خودت کمکشون کن.

در ضمن معلوم شده سرکنسول اسپانیا بین تظاهرکنندگان بوده و دستگیر شده. واقعاً که دست مریزاد آقای کنسول. ممنون از حمایتتون و همچنین شجاعتتون

بعد از تظاهرات مجلس به کروبی و موسوی و خاتمی توپیده و خاله خانمها جمیعاً شعار مرگ بر سران جنبش سر دادن و خواستار محاکمه اونها شدن. اینا دیگه آخرشن دانشجویان بسیجی هم قراره از امشب تحسن کنن برای اعدام سران سبز. من نمیدونم چطور ممکنه فکر کنن مسائل با اعدام و سر به نیست کردن هر کی مخالفت کرد حل میشه. به نظر می آد اوضاع حسابی قمر در عقربه.


Thursday 27 January 2011

شانس از دست رفته

تمام امروز نگرانم. اصلاً بابت همین نگرانیهام تصمیم گرفتم شروع کنم به وبلاگ نویسی. روند جریان اینجوریه :

1- من درسم قراره چند ماه دیگه تموم شه
2- از اولش درسی رو که میخونم دوست نداشتم . تنها دلیلی که شروعش کردم این بود که بورسیه میشدم و پول میگرفتم
3- هرچی زمان گذشت من بیشتر به این نتیجه رسیدم که کاری رو که میکنم دوست ندارم ولی حال یا جرئتشو نداشتم که ولش کنم
4- تو کنفرانس ماشین بینایی (آخه کدوم گنگی ماشین ویژن {1} رو اینجوری ترجمه کرده ، شرمنده که من انگلیسی تایپ نمیکنم چون تمام زندگیمو اینجا بهم میریزه و همه چی یهو خر تو خر میشه) و به این تیجه رسیدم که ماشین ویژن یجورایی از پردازش تصویر مصیبتی که روش کار میکنم بهتره و در آینده اگه برم این سمت حداقل از این گلی که توش گیر کردم در می آم
5- با توجه به اینکه گروهی که من توش کار میکنم تشکیل شده از خودم و استادم و استادم و خودم ، یعنی یه چیزی تو این مایه ها، اصلاً احتمال دیدن یکی دیگه و پیدا شدن فرصت خدای نکرده وجود نداره
6- خلاصه که من واقعاً به این نتیجه رسیده بودم واسه اینکه بعد دکترام کاری چیزی پیدا کنم بهتره برم دوباره یه فوقی چیزی بخونم که شاید با چهارتا آدم زنده آشنا شم.
7- تو این هاگیر واگیر ذهنی عنایت خدا شامل من شد و این رزومه من بعد رسماً سه هفته کار کردن روش که حقیقتش فکر کنم بیشتر هم طول کشید و من تو رودربایستی خودم و بزرگان محل به سه هفته بسنده میکنم ، تموم شد و من دو تا جا تقاضای کار کردم. یکی فوق دکترا{2} - شرمنده ، میدونم واقعاً شرم آوره - در مورد وب معنایی{3} که البته کار من نیست ولی با توجه به علاقه شدیدم به منطق و تجربیاتم امیدوارم قبولم کنن. یکی دیگه یه شغل دستیار پژوهشگر {4} تو ضمینه ماشین ویژن در ضمینه گزفتن سیگنالهای مغزی و آنالیز اونا که شاهکار بود و چون نیمه وقت بود من امیدوار بودم که بتونم تو کار دکترام بگنجونمش. خلاصه انتخاب شدم برای مصاحبه و کلی مطالعه انجام دادم برای مصاحبه.
8- دیروز رفتم مصاحبه و چقدر هم خوشحال بودم چون اصلاً باور نمیکردم که کسی به من کار بده. خلاصه چند ساعت بعدش بهم زنگ زدن که قبولم کردن و من داشتم بال در می آوردم. اول از همه هم زنگ زدم به بابامو خبرو دادم. آخه هیچ کی به اندازه بابای من قبولم نداره.
9- امروز با استادم جلسه داشتم. بهش جریانو گفتم ... عصبانی نشد برعکس اون چیزی که من فکر میکردم ولی کلی همدردی کرد و گفت که باید اول دکترامو تموم کنم و وقت ندارم که برم دو روز یه کاره دیگه انجام بدم
10- راست میگفت
11- ولی من هنوزم نتونستم خودمو از غصه هام بکشم بیرون

بیشتر ترسم از اینه نکنه کل شانسمو استفاده کردم و دیگه شانسی برای پیدا کردن کار نداشته باشم. یکم که فکر کردم دیدم دارم مثل مستر فکر میکنم که از ترس اینکه نکنه این چیزی داره بهترینه جرئت نمیکنه هیچ چیزیشو عوض کنه. حتماً همه آدمها میترسن ولی اونایی موفق میشن که این ترس فلجشون نمیکنه. من به اندازه یه روز فلج شدم ولی دیگه منطقی فکر میکنم. اگه من اینقدر بیعرضه ام که همه زندگیم به شانس و اقبال وصله همون بهتر که این یدونه شانسم رو هم از دست دادم

Machine vision {1}
Postdoc {2}
semantic web {3}
Research asistant {4}

ندای آزادی ترانه گمنام

رادیو جوان امروز داشت این شاهکار رو پخش میکرد که هم ویئوشو پایین صفحه گذاشتم. اگه یاد بگیرم چطور میشه فایل صوتیشم گذاشت حتماً میذارمش. نمیدونم کیا خوندنش. من اولین بار تو یوتیوب شنیدمش تو بحبه حوادث بعد از انتخابات. پشت سرهم دهها بار گوشش کردم و باهاش اشک ریختم و هیچوقت تشد که وقتی شروع میشه صدای ویولونش تنمو نلرزونه. زیباترین کار مربوط به انتخابات خونینه. متنش ، موزیکش ، قدرت صدای خواننده اش واقعاً نظیر نداره.
من مدتها سعی کردم یجوری دانلودش کنم که بتونم برای بقیه هم بفرستمش و آخرشم یادم نمی آد چطوری تونستم این کارو بکنم. در هر حال با توجه به اینکه یوتیوب داخل ایران فیلتره امیدوارم بشه این ویدئو رو حداقل تو وبلاگ من دید. جالب اینجاست که تو رادیو جوان نمیشه رو ویدئو کامنت گذاشت یعنی احتیاج به تائید داره!!!!!!!!!!! این دیگه آخرشه . حالا اگه از اون بالا میای لنگر نداری بود هزار تا کامنت الآن پاش بود . من حتی سعی کردم لایکش کنم و کار نکرد!!!!!!!!!!!!!!!!!! یعنی رادیو جوان هم؟؟
(radio javan)

و خدا من را آفرید

سلام به همگی . این اولین باره که من دارم وبلاگ فارسی می نویسم. یعنی در واقع دومین بار . اولیش تو پرشین بلاگ بود و بس که توش آه و ناله راه انداختم که الآن سالهاست که حوصله سر زدن بهش رو ندارم. امیدوارم که این یکی به سرنوشت اون یکی دچار نشه.
در مورد خودم توضیح میدم ولی اسم و رسمم رو با اخذ اجازه از کلیه حضار محفوظ نگه میدارم. نه اینکه آدم مهم و سرشناسی باشم ولی خدای خود سانسوریم. اگه قرار باشه اینجا هم خودمو سانسور کنم ننویسم بهتره. در ضمن یکمم مشهورم :-) ه
من 35 سالمه که متاسفانه بزودی میشم 36 ساله. 5 ساله که ازدواج کردم. و احتمال میدم که درصد بیشتر پستهام مربوط به مستر به ضم میم باشه. تو پستهای بعدی توضیحات بیشتری میدم و میفهمید چرا. من کامپیوتر خوندم والبته کماکان دارم میخونم. الآن دانشجوی دکترام تو یه دهات کوره ای تو انگلستان که اگه خدا بخواد و این فیس بوک اجازه بده و اخبار ایران به کم بهم مجال بده این تابستون جمش میکنم . آقایون دست ...
پا ورقی: ما بچه نداریم ... این بزرگترین معزل زندگی کنونی منه. اینو نوشتم که عزیزانی که همدردن یکم همدردی کنن.
ولی جدی تصمیم دارم که حسمو در این مورد کامل بنویسم واینکه مستر داره با بیفکریهاش چقدر منو اذیت میکنه.